پارت ۳

کاربر بلاگیکس · 06:12 1399/10/25

اینم پارت سوم عشق دوست داشتنی من

 

بپر ادامه

رمان عاشقانه دوستت دارم 

p3

ناگهان.......

 

 

 

 

 

 

 

دونفر از پشت دیوار بیرون آمدند و مرینت را بیهوش کردند

 

مرینت: 

داشتم قدم میزدم که یکدفعه یک پارچه جلوی دهنمو گرفت و دیگه هیچ چیز نفهمیدم

نیم ساعت بعد


وای حالت تهوع دارم آروم چشامو باز میکنم. اینجا کجاست؟ 

آروم زمزمه میکنم

💓ت.. تی.... تیکی


حالم خیلی بده. حتی نمیتونم حرف بزنم

😈به به پس بلاخره بهوش اومدی

👿یالا پاشو رئیس میخواد ببیندت

💓ش.. شما... ک... کی.. هس... تید

👿این فضولیا به تو نیومده یالا پاشو

سعی میکنم بلند شم. اما محکم روی زمین میافتم. یکی از اون مردای هیکلی جلو میاد یقمو میگیره
👿گوش کن بچه ما روزی ده نفر بهتر از تورو خفت میکنیم. نمیتونی مارو خر کنی. یالااااااپاشوووووووو(جمله آخرو با داد گفت) 

بعد منو محکم به دیوار کوبید. جوری که نفسم بند اومده بود و حس کردم روحم از بدنم خارج شد. 

آروم بلند میشم. سخت روی پاهام وایستادم ولی چاره ای نیست. خدایا کمکم کن

ناگهان بغضی به گلوم چنگ انداخت نه الان وقت گریه نیست

به هر بدبختی بود به در اتاق رئیسشون رسیدیم

تق تق تق

😈رئیس آوردیمش

⚫بیارش تو تام

😈چشم رئیس

مرده که فکر کنم اسمش تامه درو باز میکنه و منو هل میده تو. سرم بالا میارمو به اون مرد که پشتش به منه نگاه میکنم. 

پکی به سیگارش میزنه و بعد بیرونش میندازه

روشو به من میکنه

💓چی توکه.....