پارت ۷
بپر ادامه
رمان عاشقانه دوستت دارم
p7
مرینت:
به خونه رسیدیم حسابی خسته شده بودم ولی تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم.
خواستم در حمومو باز کنم که آدرین دستمو گرفت. رومو برگردونم
💓چیه
💚منم میام
💓کجا
💚تو حموم
💓چییییییی
💚ناسلامتی زنمی دوست دارم باهات بیام
خواستم چیزی بگم که چشم به تیکی و پلگ افتاد که داشتن مرموزانه می خندیدند.
یه چش غره ای بهشون رفتم که از اتاق که هیچ. از کشورم رفتن بیرون(نه توهال رو مبل لم دادن🙄😑😁)
به هر بدبختی بود گذاشتم آدرینم بیاد(😐خاک تو سرت😑)
یه ساعت که تو حموم بودیم بلاخره در اومدیم
خودمو رو تخت ولو کردم(البته بعد لباس پوشیدن)
آدرین:
حوصله لباس پوشیدن نداشتم با حوله رو تخت دراز کشیدم. مرینت ریزه میزمو تو بغلم گرفتم و به خودم فشردمش. سرمو تو موهاش فرو بردمو یه نفس عمیق کشیدم.
بوی تنش منو مست میکنه. چشامو میبندم.
پیشونی شو می بوسم و به خواب میرم.
💓جیغغغغغغغغغغفغغغغغغغغغغغغغغغغغ
از خواب می پرم
💚چی شده عروسکم
💓ت.... تو. ـ. چ.... را.... لختییییییی
به خودم نگاه میکنم حوله از دورم کنار رفته بود و ل*خ*ت شده بودم.
سریع از روی تخت پا میشمو لباس میپوشم
💓آدرین
💚جونم
💓بیا صبحونه گلم
💚باشه عصیصم(لوس😑)
بعد صبحونه به سرکار میرم. امروز روز سختی در پیش دارم. چون کل فکرو ذکرم پیش فرشته کوچولومه که تو خونه نشسته(از کجا میدونی شاید بلند شدست یا دراز کشیدست.والا)
مرینت:
یه نهار خوشمزه پختمو منتظر آدرین نشستم که یهو......
ادامه دارد... ـ
تا نظر ندید پارت بعدو نمیزارم😑😕