رمان پارت آخر
در ادامه دیگه بدو برو
رمان عاشقانه دوستت دارم
p10
گوشیم زنگ می خوره و سکوتو میشکنه
💓بله
👩🏻⚕️سلام خانم شما آقای آگراست رومیشناسین؟
💓بله بله
👩🏻⚕️چیکارتونه
یه لحظه دودل شدم اما جواب دادم
💓همسرمه.... اتفاقی براش افتاده
👩🏻⚕️خیر همستونو آوردن بیمارستان خداروشکر به هوش اومدن.. همش کسی بع اسم مرینت رو صدا می زنن
💓خودمم
👩🏻⚕️لطفا سریع خودتو برسونین
💓چشم الان میام
یه تاکسی میگیرمو به سمت بیمارستان حرکت میکنم
👩🏻⚕️سلام از این طرف
دنبالش میرمو خودمو به اتاق آدرین میرسونم
💓برو بیرون
👩🏻⚕️چشم خانم
(یعنی پرستارو بیرون کنی دیگه...😑)
💓آدریننننننن.منم مرینتتتتتت.تورو خدا پاشو
💚مرینت پس اومدی
آروم اشک میریزیم
بعد کلی گریه پامیشم درو قفل میکنم
(مگه چیکار می خواین کنید😎😏)
آروم کنار آدرین میشینم سعی میکنه پاشه ولی نمی زارم.اما فایده ای نداره به سختی رو تخت میشینه و منو بغل میکنه.منم بغلش میکنم.آروم از خودش دورم میکنه بهم نگاه میکنم صورتامون نزدیک هم میشه و شروع به بوسیدن هم میکنیم
دو روز بعد
💚من واقعاعذر می خوام کسی که خیانت کرد من بودم.من عاشق مرینتم.من دیوونه دخترتونم
🍞فقط به یک شرط می گزارم با دخترم دوباره ازدواج کنی
💚هرچی باشه می پذیرم
🍞از اونجا که تو به مقدار لازم قابل اعتمادنیستی باید...خب...چطور بگم
🥖باید به دخترم حق طلاق بدی
🍞درسته
💓چییییییی
🥖یا این یا هیچی
💚ام.....م....من.....هوف...اگه اینطوری میتونم با مرینت باشم قبوله
دو سال بعد
💓اما اونقدر ندو
💚استفن کاری به مامانت نداشته باش نی نی آسیب میبینه ها
🍃باشه بابایی
🦄چشم مامانی
اما آروم رو پام دراز میکشه و استفنم کنارم میشینه.
آدرین پیشم میشینه و میگه.
💚اونهمه سختی ارزش این ها رو داشت
💓درسته عزیزم
*پایان*
خب رمانم تموم شد
نظر فراموش نشه